Monday, March 12, 2007

يك بهار سبز، در كنار هم



بهار هميشه با فصل هاي ديگه فرق داره، بهار كه مي شه همه چيز تازه مي شه و آماده يك شروع دوباره...درختا پراز شكوفه ست و جوونه و به اميد يك روز ميوه دادن...ديواراي خونه تميز و سفيده و منتظر قاب عكس ها و نقاشي ها... بهار كه مي شه همه دور هم جمع مي شن، باهم مي گن و مي شنون و دوستي ها رو تازه مي كنن...
حالا يه بهار ديگه داره مياد،با تمام تازگي ها و خوبي هاش،خودمون رو حسابي آماده كرديم براي يك شروع دوباره و دوباره...
بهار داره مياد و انجمن هم مثل همه چيز ديگه تازه و اول راهه، كم كم داره ريشه و ساقه هاش جون مي گيره ، مي خواد شكوفه بزنه...انجمن بهار خودشو تو فصل بهار با 7 تا سيني كه باورشون داره ،كنار شما جشن مي گيره:
سلام، سلامت،سبزي،سپيدي، سعي، سرافرازي وسادگي
كميته فرهنگيبا همين عنوان مسابقه اي رو ترتيب داده:
عكس سفره هفت سين هاتون رو برامون بفرستيد يا ابتكار به خرج بديد و با حرف سين ، هفت سين جديد بسازيد ، ما از بين اون
بهترينش رو انتخاب مي كنيُُُُُُُُم.
منيره دروديان

Thursday, March 8, 2007

انجمن ما


از تلفني كه براي دعوت روز 4شريور به من شده بود خيلي خوشحال بودم.با خودم فكر كردم يك فرصت عالي براي كارهاي گروهي به وجود آمده.كار با دوستاني كه كمترين تجربه مشترك را با من دارند. جمع ما زاده يك بهانه
كوچك خواهد بودو عمل ما به بزرگي به اشتراك گذاشتن افكار و تجربه هايمان.
پس ازآن منتظر اولين تماس و فعاليت از طرف انجمن بودم.آن روز كه به عضويت در گروپ دعوت شدم،تعدادمان فقط 14 نفر بود و امروز ما 80 دانش آموخته ايم كه با همان بهانه ساده گردهم آمده ايم.اما تعداد اعضاي انجمن فقط اين نيست.وهنوز هم هستند دوستاني كه در آينده اي نه چندان دور به ما خواهند پيوست...
در ابتداي عضويتم دوستاني مي گفتند عضويت در اين گروه چه فايده اي دارد...آخر مگر تو وقت اضافه داري..!؟.آخرش كه چه...!؟
آن زمان پاسخ هيچ كدام ازاين پرسش ها را نداشتم.اما در نظرم آخر يك جمع دوستانه و با انرژي نمي توانست هيچ باشد...ومن امروز خوشحالم كه براي اميدهايم در كنار دوستاني هدفمند تلاش مي كنم..اگرچه كه راهي دراز در پيش است، اما من و همه دوستانم آغاز را براي پاياني خوش،صبوري مي كنيم.
يكي از دوستان انجمن جمله ساده اي را برايم يادآوري كرد:انسان ها خود را در آينه ديگري مي بينند و مي شناسند. مجموعه اي از افراد حال به هر اسم و هر عنوان ، داراي وجه اشتراك و يا تمايز مي توانست برايم يك آينه باشد. آينه اي كه بتوانم داشته هايم را خوب ببينم وجاي خالي نداشته هايم را حس كنم...
ترس من آن است كه درس و كار و روزمرگي هاي فردي و اجتماعي ازما انساني تك بعدي بسازد.... و بعد روزگاري به دلتنگي علاقه هاي سركوب شده مان بنشينيم .گروه، اهرمي براي پل زدن به افكار ديگران است. تمام تشريفات و گردهم آمدن ها بهانه اي ،براي عبور از همين پل است.. در كنج ذهن ديگران حرف هاي قشنگي پنهان است....
و عضويت يعني پرداخت كمترين بهاي فكري براي گذر از يك دروازه.ما از دروازه ء تنهايي عبور كرده ايم.اينجا سرزميني است كه به قول يكي از دوستان ديگر انجمن هم زيستي به همياري تبديل مي شود. راه چنداني تا افكار دوستانمان نمانده... ديگران امروز دوستان ما نام گرفته اند...
كدام بخش نهان فكر خودرا براي هم به يادگار خواهيم گذاشت،نمي دانم. اما مطمئنم كه در ذهن ما هست آرزوهايي كه براي برآورده شدن منتظر حضور ديگران است...
دوست من به" ما" چيزي بياموز كه هميشه حضور ذهن تو را در لحظه همراه شدن به يادآورد...و از "ما" توشه اي بردار كه در لحظات تنهايي، تو را به حسرت لحظه اي ديگر در جمع ما بودن بياندازد...
دوست من،بيا لحظات در كنار هم فدكشيدن را عميقا تجربه كنيم...

پ.ن: ما، در اينجا من و تويي است كه حاصل دركنارهم قرارگرفتن و تعامل دوجانبه مي باشد.

نگين صابري