از همه دوستان وب لاگ نويسمان دعوت مي كنيم كه در صورتي كه مايل هستند، آدرس وب لاگ هايشان را براي ما بفرستند. تا دوستان ديگر هم از انديشه و قلم و نگاه آن ها بهره ببرند.
از همه دوستان وب لاگ نويسمان دعوت مي كنيم كه در صورتي كه مايل هستند، آدرس وب لاگ هايشان را براي ما بفرستند. تا دوستان ديگر هم از انديشه و قلم و نگاه آن ها بهره ببرند.
دوستان سلام:
در اين دو پست مي خواهيم شما را از برنامه هاي جديدمان با خبر كنيم:
تدوين دفترچه اي تحت عنوان آشنايي با رشته هاي دانشگاهي
هدف آن است كه هر يك از ما به فراخور توان و تجربه به معرفي فضاي علمي و فكري حاكم بر رشته هاي خود بپردازيم. توانايي هاي مورد نياز براي موفقيت در اين رشته را بشمريم و از محيط دانشكده و دانشگاه هايي كه درآن تحصيل مي كنيم(در ابعاد گوناگون فكري، فرهنگي، علمي و...) به گونه اي كه در انتخاب صحيح كنكوري ها موثر واقع شود، صحبت كنيم.حتي از ديدگاه خود نسبت به رشته، قبل و بعد از ورود به دانشگاه،حرف بزنيم.
شايد اگر هر كدام از ما چگونگي انتخاب رشته خود را طرح كنيم،و يا بعضي از ما حسرت هاي خود را در انتخاب رشته اي اجباري، بدون آگاهي و علاقه بيان كند، براي كمك به دانش آموختگان سال 86 در انتخابي صحيح و آگاهانه، قدم برداريم.
هدف آن نيست كه كتابي به قطركتاب سازمان سنجش و با توصيفاتي كوتاه و مختصر منتشر كنيم.
بلكه مي خواهيم رشته خود را با تمام شرايط حاكم و به گونه اي واقع گرايانه معرفي و شرايط انتخاب آن را با بياني ساده و جزئياتي دقيق بيان كنيم.
با تشكر
شوراي مركز كميته فرهنگي
در اينجا به تاريخچه اي از سرودهاي ملي ايران مي پردازيم:
اولین سرود ملی ایران مربوط به دوره قاجار ساخته موسیو لومر فرانسوی (موسیقیدان نظامی اعزامی به ایران در دوره قاجار) است. این سرود برای پیانو نوشته شده و یک بار به هنگام ورود مظفرالدین شاه قاجار و در حضور وی در پاریس اجرا گردید و اجرای آن توسط ارکستر ملل اولین اجرای رسمی و ارکسترال آن است كه به پیشنهاد رهبر ارکستر در دوره حاضر ترانهای برای آن توسط بیژن ترقی سروده شد و به همراه خواننده اجرا گردید.
نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که هم آواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم وطنم وطنم
بشنو سوز سخنم
که نواگر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم وطنم وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ای ایران، یکی از معروفترین سرودهای ملی گرایانهی ایرانی است.
این سرود در ۲۷ مهر ۱۳۲۳ در تالار دبستان نظامی دانشکدهٔ افسری فعلی بوجود آمد.
شعر این سرود توسط حسین گلگلاب همزمان با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم ساخته شد و روحالله خالقی آهنگی در آواز دشتی بر روی این شعر قرار داد. پس از نخستین اجرای این سرود در ارکستر انجمن موسیقی ملی در سینما تهران در خیابان استانبول، از رادیو ایران نیز پخش شد. در اجرای اول این سرود به شکل کُر خوانده شد ولی بعد از آن غلامحسین بنان و اسفندیار قرهباغی آن را به شکل تکخوانی نیز اجرا کردند. از آن زمان تا کنون به دلیل محبوبیت فراوان، خوانندگان و گروههای موسیقی متعددی این سرود را اجرا کردهاند.
از ویژگیهای این سرود این است که در آن هیچ کلمهٔ غیر فارسی و حتی عربی به کار نرفته است.
این سرود هم در زمان حکومت پهلوی و همچنین در حکومت جمهوری اسلامی ایران، از صدا و سیمای ایران پخش شده است. برخلاف بعضی تصورات، این سرود تاکنون سرود ملی رسمی ایران نبوده است. در سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی ایران این سرود مدت کوتاهی به عنوان سرود ملی از رادیو و تلوزیون پخش شد ولی پس از آن که با مخالفت گرایشهای ضد ملیگرا مواجه شد و مدتها از رسانههای ملی ایران پخش نمیشد. اما در سالهای اخیر هر از چند گاهی در مناسبتهای مختلف این سرود از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شدهاست.
این سرود موضوع اصلی فیلمی از ناصر تقوایی به همین نامِ ای ایران نیز بوده است. در این فیلم حسین سرشار نقش معلمی را ایفا میکند که سعی در آموختن این سرود به دانشآموزان خود دارد.
ای ایران ای مرز پرگُهر
ای خاکت سرچشمهٔ هنر
دور از تو اندیشهٔ بَدان
پاینده مانی تو جاودان
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون، شد پیشهام
دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوهت درّ و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کِی برون کنم
بَرگو بی مهرِ تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان بهپاست
نورِ ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون، شد پیشهام
دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
ایران ای خرّم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گِلم
مهر اگر برون رود تهی شود دلم
مهر تو چون، شد پیشهام
دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما
پاينده باد خاك ايران ما
سرود شاهنشاهی ایران، نام سرود ملی ایران در دوران زمامداری دودمان پهلوی بودهاست. این سرود تا قبل از پیروزی انقلاب
اسلامی و سرنگونی رژیم سلطنتی، سرود ملی کشور ایران بودهاست.
شاهنشاه ما زنده بادا،
پاید کشور به فرش جاودان،
کز پهلوی شـد ملک ایران،
صد ره بهتر زعهد باستان،
از دشمنان بودی پریشان،
در سایه اش آسوده ایران،
ایرانیان پیوسته شادان،
همواره يزدان بود اورا نگهبان
شعر سرود جمهوری اسلامی ایران با مدت زمان اجرای آن 59 ثانیه است به این قرار است:
سَر زَد از اُفُق
مِهرِ خاوران
فروغِ دیدهٔ حق باوران
بهمن، فَرِّ ایمانِ ماست
پیامت ای امام
استقلال، آزادی، نقشِ جانِ ماست
شهیدان، پیچیده در گوش زمانْ فریادتان
پاینده مانی و جاودان
جمهوری اسلامی ایران
پیش از سال 1371 سرودی که شعر آن راابوالقاسم حالت ساخته بود به این ترتیب بود:
شُد جمهوری اسلامی به پا
که هم دین دهد هم دنیا به ما
یاریگر ما دست خداست
ما را در این نبرد او رهنماست
از انقلاب ایران دِگر
کاخ ستم گشته زیر و زِبَر
تصویر آینده ما، نقش مراد ماست
شور سلحشوری ما، ایمان و اتحاد ماست
شام سیاه سختی گذشت
خورشید بخت ما تابنده گشت
در صحنه قرآن جاودان
پاینده باد نام ایران
ترویج جشن های فراموش شده باستانی و جایگزین کردن آنها با جشن های بیگانه -که به صورت فراگیر در آمده و سعی در جهانی شدن آنها است- تلاشی است در جهت حفظ منابع هویت ساز ملت مان...
پس بیایید تا در جهت جایگزین کردن جشن سپندارمذگان به جای والنتاین بیگانه، همراه و همدل تلاش کنیم...
سپندار مذ، یکی از امشاسپندان و ایزدان آیین مزدیسنی است. سپندار مذ را در اوستا "سپنته آرمیتی" به معنای "فروتنی وبردباری تفدس" گویند.
در گاه شماری ایران باستان روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندار مذ نامیده می شده است، که نگاهبانی این روز و ماه بر عهده این امشاسپند بوده و روز پنجم ماه دوازدهم که روز و ماه سپندارمذ به هم تلاقی می کرده است، جشنی با همین نام برگزار می شده است. این فروزه ی اهورا مزدا در شکل معنوی و مینوی اش مظهر فروتنی، بردباری و سازگاری است و در نمود مادی و خاکی اش نگهبانی زمین، باروری و سرسبزی به وی سپرده شده است. این ایزد هماندد زمین بخشنده، صبور وبردبار است.
سپندار مذ فرشته نگاهبان زمین است و زمین به مثابه مادر مخلوقات؛ مادری که بدون چشمداشت فرزندانش را در دامان پر مهر خود می پروراند! و چه کسی عشقی والاتر و بی نقص تر از چنین عشقی سراغ دارد؟! عشقی بی توقع، پاک ، مقدس، شکیبا و تداوم دار... با استناد به چنین تحلیلی شایسته ترین روز برای نام گذاری روز عشق، روز مربوط به فرشته سپندارمذ می باشد... یکی از پدیده هایی که جوامع بشری در حال حاضر با آن مواجه هستند، پدیده جهانی شدن است. جهانی شدن، جوامع رو به توسعه را با چالش های متعددی روبرو کرده و می کند. از ابعاد مهم این رویارویی، وضعیت بحران زای فرهنگ و آداب ورسوم ملی و قومی در این جوامع است. بحرانی که می تواند "تهدید" تلقی شود. در مجموع استحاله فرهنگی در فرایند یکسان سازی جهانی، بزرگترین خطری است که صاحبنظران برای آینده فرهنگ ها وخرده فرهنگ ها پیش بینی می کنند. ابعاد ودامنه های این پدیده آن قدر وسیع است که تمام شئون زندگی بشری را در عرصه های مختلف علمی، تکنولوژیکی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تحت تاثیر خود قرار داده است.
از بعد فرهنگی، جهانی شدن بیشتر ناظر بر فشردگی زمان و مکان و پیدایش شرایط جدید برای جامعه جهانی است. عمده توجه آن بر روی مسائلی تمرکز دارد که یک فرهنگ را با بهره گیری از رسانه های جمعی و تبلیغات گسترده اشاعه داده، موجب از بین رفتن یا کمرنگ ساختن هویت های ملی و محلی شده و از این طریق یک فرهنگ غالب جهانی تشکیل گردد. مقوله ای که پیشتر مک لوهان از آن به عنوان دهکده جهانی یاد کرده است.
بنابراین یکی از شاخص های عمده فرایند جهانی شدن، از بین بردن خرده فرهنگ ها است و شکل گیری یک فرهنگ جهانی که ماهیت آن مبتنی بر فرهنگ مسلط آمریکایی است. می بینید که این مقوله از چه اهمیتی برخوردار است وچطور زیرکانه و با سیاست طوری برنامه ریزی شده است که جشن ها و آداب ورسوم بیگانه، نشانه و نمادی برای روشنفکری و مدرنیت محسوب گردد!
یکی از منتقدین از بین رفتن آداب و رسوم ملی و فراگیر شدن یک فرهنگ غالب جهانی، میشل فوکو است. فوکو معتقد است جهانی شدن با تمسک به "حال" و انقطاع از "گذشته" نوعی بیگانگی از گذشته را در افراد ایجاد می کند که به کاهش مشروعیت "حال" دامن خواهد زد، زیرا بشر وارد دوره جدیدی می شود که استمرار گذشته نبوده و از آن منقطع شده است. در این عرصه جدید وتازه -که هیچ گونه پشتوانه تاریخی و گذشته ای ندارد - ناامنی اولین ومهمترین احساسی است که به انسان معاصر دست داده و او را دچار بیگانگی می سازد. حاصل این فراگرد درونی واز خود بیگانگی، نوعی بی هویتی و بحران هویت می باشد.
اگرچه فرایند جهانی شدن تحمیلی است وکشورها محکوم به پذیرش آن هستند اما موجب برانگیخته شدن و مقاومت ملت ها ی مستقلی خواهد شد که ارزش ها، روش ها، الگوهای فرهنگی و هویتی خود را قبول دارند و خواهان حفظ و صیانت از آن ها می باشند.
گذشته ی تاریخی ایران، شاهد اهمیت خرده فرهنگ ها برای مردم ایران است؛ قلع وقمع مکرر اقوام مختلف ونابودی فرهنگی آنها در ایران، زیاد نپائیده است.
گذشته ی تاریخی ایران، شاهد اهمیت خرده فرهنگ ها برای مردم ایران است؛ قلع وقمع مکرر اقوام مختلف ونابودی فرهنگی آنها در ایران، زیاد نپائیده است.
برای مردمِ یک کشور ممکن است تنها منطقه جغرافیایی و جمعیت کشورش منابع هویتی محسوب گردد، اما برای کشوری همچون ایران با قدمتی چند هزار ساله وتمدنی کهن، فرهنگ، مذهب، آداب و رسوم، جشن ها و آئین های محلی، تاریخ، زبان و ... منابع هویت ساز محسوب می گردد. اگر منابع هویت ساز چنین ملتی کمرنگ گردد، ممکن است به فاصله گرفتن آنان از خویشتن واقعی و دستیابی به یک "هویت کاذب" گردد.
پرداختن به آداب ورسوم ایرانی، به مثابه تلاش در جهت حفظ یکی از منابع هویت ساز است.
هر گاه ایرانیان در برابر فرهنگ های دیگر منابع هویت ساز خود، از قبیل ایرانیت و موارد مشتق شده از آن -از قبیل جشن های باستانی شان- را معرفی می کنند، در راستای این منظور است که تصویری از خویشتن به خود و دنیا ارائه داده، روح جمعی و همبستگی شان را تقویت کنند.
امروزه هر کشوری می کوشد تا در کورترین نقاط تاریخ تمدن جهان، جائی برای تاریخ، فرهنگ، آداب ورسوم کشور خود پیدا نماید. چون هر ملتی که تاریخ خود را فراموش کند، رفته رفته خود نیز فراموش می گردد. دیگر از مردم سومر، بابل، آشور، کلده، عیلام و تمدن های کهن اثری نمانده است. چرا که مردم آن ملت ها در طی تاریخ در دیگر اقوام وارد شدند و گذشته و هویت خود را به فراموشی سپردند...
تاریخ ایران دارای فراز ونشیب های بی شماری است. این سرزمین بارها مورد تاراج و تهاجم کشورها وفرهنگ های دیگر قرار گرفته است. با وجود این ایرانیان هرگز مغلوب دشمن نشدند و به وسیله فرهنگ و اخلاق خود، به جای این که دنباله روی کشور غاصب گردند، آنان را مجذوب فرهنگ و نوع جهان بینی خویش کردند. این تاثیر چنان بود که بعدها فیلسوفان بزرگ یونان مانند سقراط، بقراط، افلاطون، ارسطو، فیثاغورس از آن پیروی کردند و پس از آن به گونه اندیشه نوافلاطونی و مثل افلاطونی هویدا گردید، همان عرفان واشراقی که بعدها توسط دانشمندان، فلاسفه، عرفا، ادیبان ایرانی همچون سهروردی، رازی، خیام، مولانا و... زنده وبالنده گردید.
بیایید ما هم با چشمانی باز و کنشی هدفمند میراث نیاکانمان را پاس بداریم و مدیون آیندگان نشویم.
بر گرفته از آتشکده
یک- دوستت دارم، نه به خاطر شخصیت تو، بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
دو- هیچکس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
سه- اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
چهار- دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد، ولی قلب تو را لمس کند.
پنج- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
شش- هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی. چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
هفت - تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هشت- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.
نه- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکر گزار باشی.
ده- به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.
یازده- همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اطمینان نکنی.
دوازده- خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
سیزده- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیز ها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری.
گابریل گارسیا مارکز
از خانم مهديه همايوني و كميته علمي براي مطلب زير تشكر مي كنيم
این بار نوعی دیگر و بیانی متفاوت تر را برای ارائه مطالب علمی و دانستنی برگزیده ام .مخاطبان این بخش را کاملا ً نمی شناسم ، امٌا هر کس که به دنبال دریافت علم و آگاهی می باشد ، سرچشمه آن علم وآگاهی نیز ، حتماً برایش اهمیت خواهد داشت .کار آسانی نبود، برگزیدن از میان برگزیده.
قسمتهایی از دو کتاب قرآن و نهج البلاغه را که بعد یا حین خواندنشان ،شعفی در من برانگیختند و یا انگیزه ای در من ایجاد کردند .که برخی از آنها را در ذیل برایتان آورده ام تا شما هم اگر چشمانتان به این آیه ها و مطالب نخورده است و یا خورده است ولی چیزی دریافت نکرده اید،این بار با تاٴمل بیشتری به آنها بنگرید و معنی آنها را در یابید. (انرژی مثبت و دریچه پر نوری که از کلمات آیه ها متصاعد می شود مثل آفتاب در ظهر می خوره توی چشمات . هم گرمت می کنه و هم چشماتو برقی) ضمناﹰ در بیشتر جاها ، از ادامه آیه یا نامه را نوشتم ، امیدوارام متوجه شوید.
الف_ قرآن کریم / ترجمه مرحوم الهی قمشه ای/
آیه١٦ سوره حشر:
﴿ (این منافقان)در مثل، مانند شیطانند که انسان را گفت : به خدا کافر شو ؛
پس از آنکه آدمی به طاعت او کافر شد(و گوهر ایمانش را ربود) آنگاه بدو گوید: از تو بیزارم که من از عقاب پروردگار عالمیان سخت می ترسم.﴾
آخر آیه٢٠ سوره مزﱠمل:
﴿ و دایم به دعا از خدا آمرزش طلبید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.﴾
آخر آیه۲۸ سوره احقاف :
﴿ و خدایی آن بتها سخنان بی حقیقت و دروغی بود که خود می بافتند.﴾
آخر آیه ١٣ سوره جن :
﴿ هر که به خدای خود ایمان آورد(در دو عالم حظ کامل و ایمنی دایم یافته و..)دیگر از نقصان خیر و ثواب ، و از احاطه رنج و عذاب بر خود هیچ نترسد ﴾
ب_ نهج البلاغه حضرت امیر (ع) / ترجمه محمد دشتی/
٭ قسمت آخر بخش دوم از نامه ۳١:
آنچه نمی دانی مگو، و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور ، و در جاده ای که از گمراهی آن می ترسی قدم مگذار،زیرا خودداری به هنگام سرگردانی و گمراهی ف بهتر از سقوط در تباهی است.
٭ حکمت ٢٩٤ :
«از فاصله میان شرق و مغرب پرسیدند،فرمود: به اندازه یک روز رفتن خورشید.»
٭ حکمت ١٩٧ :
« این دلها مانند تن ها خسته می شوند،برای نشاط آن به سخنان حکیمانه روی بیاورید.»
٭ حکمت ١٩٦:
«مالی که نابودی آن تو را پند می دهد ، از دست نرفته است. »
٭ حکمت ١٧٨:
« بدی را از سینه دیگران ، با کندن آن از سینه خود ،ریشه کن نما. »
٭ حکمت ١٧٥:
« هنگامی که از چیزی می ترسی ، خود را در آن بیافکن ، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی ،از خود آن سخت تر است. »
٭ حکمت ١٧٢:
« مردم دشمن چیزهایی هستند که نمی دانند. »
٭ حکمت ١٦٩:
« صبحگاهان برای آن که دو چشم بینا دارد روشن است. »
٭ حکمت ١٦٧:
« خودپسندی مانع فزونی است. »
٭ بخشی از قسمت های ١٥ و ١٦نامه۳١:
- .... خشم را فرو خور ، که من جرعه ای شیرین تر از آن ننوشیدم ، و پایانی گواراتر از آن ندیده ام.
- .... و سزای آن کس که تو را شاد می کند بدی کردن نیست .
- .... همانا سهم تو از دنیا آن اندازه خواهد بود که با آن سرای آخرت را اصلاح کنی .
این فرمایشات بسیارند و تو وقتی وارد آن می شوی عطش بیشتر دانستن تو را فرا می گیرد و ادامه می دهی تا سیراب شوی .... می شوی؟ همان چیزهائی را که یا سئوالم بود یا قادر به بیانش نبودم ، در کتاب امام علی (ع) می یافتم .... راستی ، ایجاد هر عادت احتیاج به تمرین دارد ، دانش خالی کافی نیست..!
(( مهدیه همایونی))
مرحله ی اول : آینه شکنی
نگاهش را بر من قفل کرده بود. با آن چشمان خیره، انگار گم شده اش را در من می جویید. صورتم را نزدیکش کردم. او هم جلوتر آمد. چشمانم را بستم. لبانم را بر لبان سردش چسباندم. زمان ایستاده بود و به ما می نگریست. لب از لبش جدا کردم. بخار دهانمان روی آینه نقش بسته بود. با انگشتانم بخار را پخش و ناپدید کردم. او هم از آن طرف آینه همراهی ام کرد.
از تصویر و آینه روی برگرداندم. سکوت بود که از در و دیوار می چکید. شاید آن ها هم، در و دیوار را می گویم، شاید آن ها هم محو تماشای ما شده بودند. من و تصویر. من و خودم.
نگاهم به ساعت چرخید. چیزی تا طلوع روشنایی نمی نمایاند. فقط کافی بود پلک هایم لحظه ای یکدیگر را لمس می کردند تا ساعت ها به خواب می رفتم. ولی نه، نمی خواستم لذت با خود بودن را از دست بدهم، لذت ما بودن را. دوباره جلوی آینه رفتم.
نگاهش را بر من قفل کرده بود...
□□□
ساعت را نزدیک گوشم گرفتم و در صدایش غرق شدم. انگار با هر تیک تاک لحظات به فراموشی سپرده می شدند. شاید هم نه، به عمق بی تفاوتی سقوط می کردند. مهم هم نبود. گذشته برایم خیلی دور دست می نمود. آینده هم. شده بودم یک دم پرست واقعی. Carpe diëm. دم را غنیمت شمار.
نگاهی به ساعت انداختم. چیزی تا زنگ نمانده بود. ولی همان چند دقیقه هم برایم مانند لحظاتی که انتظار مرگ کلاغی را می کشم می گذشت. توجهی به درس نداشتم. دست چپم که نزدیک گوشم می چرخید و ساعت را نگاه می داشت، دست دیگر هم روی کاغذ ضیافتی به راه انداخته بود. اشکال نامنظم و بی معنی. انگار مغزم بود که روی کاغذ پیاده می شد. خودم هم نمی فهمیدم که چه بر سر کاغذ می آوردم. بعید می دانم کسی هم پیدا می شد که چیزی بفهمد. حتی تصویرم هم نمی فهمید.
زنگ به صدا در آمد. همه خوشحال از پایان یک مدرسه ی دیگر به سمت در هجوم بردند. ولی چه سود که فردا باید دوباره پشت آن نیمکت های سنگی می نشستند و تلاش می کردند رویاهاشان را هنگام درس به فراموشی بسپارند. کلاس خالی شد. دل تنگی تصویرم بدجوری آزارم می داد. باید آینه ای پیدا می کردم...
□□□
ذره ذره دور می ریزی، لحظه هایی که می سازند روزی دلگیر را
تکه تکه، بی تفاوت، تباه می کنی ساعت ها را
خسته از آسودن در آفتاب، برای تماشای تصویرت در خانه می مانی
هر روز کوتاه تر می شود، گویی هرگز به زمان نمی رسی
بطالت در نومیدی خاموش، این آواز توست
اما زمان خواهد گذشت، این آواز هم به پایان خواهد رسید...
□□□
□□□
روی فرش برف، زیر بارش خدا، دست در دست هم، شانه به شانه ی هم. ولی نگاهمان به ساعت بود. در انتظار لحظه ی تازه شدن. حرکت عقربه ی ثانیه شمار قلبم را تکان می داد. انگار با هر تیک تاک لحظات نزدیک تر می شدند.
فکر این که در آن لحظه به چه فکر کنم، تمام مغزم را احاطه کرده بود. دغدغه هایم یکی یکی از جلوی چشمانم رد می شدند، اما آنی را که باید نمی یافتم. انگار چیزی بود که هنوز به آن نرسیده بودم. هرگز به آن فکر نکرده بودم. ولی می دانستم که باید چنین چیزی وجود داشته باشد.
رشته ی افکارم، یعنی همان فکر کردن به چیزی که باید، ناگهان پاره شد. آن لحظه ی اهورایی فرا رسیده بود. دستم را به لبانش چسباند. سنگینی نگاهش را حس کردم. سرم را برگرداندم. نگاهمان روی هم قفل شد. گفت:"سال نو مبارک" و دستم را بوسید...
□□□
دانه های برف موهایش را چهل چراغ کرده بودند، مژه هایش را هم. آب هایی که از نوک موها بر گونه هایش می نشستند، آن ها را با دست پاک می کرد. بعد با دست خیسش انگشتان مرا در بر می گرفت.
سرما به داخل یک رستوران فراری مان داد. فضایش شاید کمی از سلول های مدارس کوچک تر بود. بیش تر از دو سه نفر آدم هم به چشم نمی خورد. پشت یک میز، روی به روی هم نشستیم. توجه مان به دو آینه ای که روی دیوارها، مقابل هم ایستاده بودند رفت. انگار وجودشان را با هم قسمت کرده بودند. تصاویرشان را به اشتراک گذاشته بودند. با هم تا بی نهایت می رفتند. برای ابد در یکدیگر شنا می کردند و غرق می شدند. شادی قلب هاشان جداشدنی نمی نمایاند. کافی بود لحظه ای بینشان قرار می گرفتی تا تو را هم به اعماق آن تصاویر و لحظات می کشاندند.
رفتیم و بین آینه ها یکدیگر را در آغوش گرفتیم، گونه به گونه. در اولین آینه ی پیش رویم تنها تصویر خودم پیدا بود و البته پشت سر او. اما در آینه های بعدی، آن ها که تا بی نهایت رفته بودند، آن ها که انعکاس تصویر او، صورت او، چشمان او، وجود او بودند، در آن ها به هم خیره شدیم، نگاهمان را بر هم قفل کردیم...
□□□
فقط نیمی از صورت هامان پیداست. نیمه ی دیگر در تاریکی دفن شده. همه ی این ها را تصویرم می گوید. کمی از آینه فاصله می گیرم. او هم دورتر می شود. انگار فاصله را دوست دارد. چشمانم را می بندم. تمام مغرم را در مشتم خلاصه می کنم و...
هر ترک آینه مانند گسلی تکه ای از تصویرم را فرو خورده. مثل دزدی بی چراغ در تاریکی. خودش هم نفهمیده که چه کرده. هر چه دستش آمده کنده و رفته. چشمانش را هم خورده. دیگر از دست آن نگاه های خیره شونده خلاص شده ام. ولی نه، کمی که سرم را تکان می دهم دوباره با آن ها رو به رو می شوم. پشت تکه های دیگر خود را پنهان کرده بودند، زیر گسل ها. حالا انگار زنده بودنشان را به رخ می کشند.
دوباره مغزم را مشت می کنم. حتی سه باره. اما فایده ای ندارد. دستم را بین یکی از گسل ها فرو می برم، شاید تکه را توان کامل نابود کردنی داشته باشم. اما گسل با دندان هایش به دستم هجوم می برد و فقط زخم های تازه بر آن می نشاند.
نگاهم را می دزدم و سرم را پایین می اندازم. جمجمه ام تنگ شده و مغزم از همیشه بزرگ تر. روحم از گوشم بیرون زده. این مرحله که جز شکست چیزی نداشت. شاید هنوز زود باشد...
کورش عموئی
بهار 83
متن فوق برای شرکت در مسابقه وبلاگ نویسی فرستاده شده بود. تصمیم خود آقای عموئی بود که متن توی بلاگ خودشون نباشه. برای همین ما هم اینجا گذاشتیمش....